ونسا و ویرجینیا” اثر سوزان سلرز
مترجم: زهرا امینی
فکر می کنم سارجنت بود که سال ها بعد در آکادمی سلطنتی به من گفت که نقاشی های آن دوره ام به نظرش تیره و تار می رسد. اما از نظر خودم اثری که بیش از همه تداعی کننده ی مرگ مادر است اصلا غمناک نیست. یک خط مشکی افقی و اریب نقاشی را به دو بخش آبی یکنواخت بالا و سفید نسبتا تیره ی بخش مرکزی تقسیم می کند. وقتی روی این نقاشی کار می کردم شن ساحل و دریا مد نظرم بودند، اما حالا که به آن نگاه می کنم چیز دیگری می بینم. آبی چنان از سفید جدا شده که گویی نقاشی دو دنیای متفاوت را در خود جای داده است. گوشه ی چپ جلوی نقاشی و در زمینه ی سفید بی احساس، یک مثلث زرد تیره مایل به قهوه ای است که شاید یک سنگ باشد. دو نفر در سایه ی آن نشسته اند. یکی بزرگتر از دیگری است و لباس ها و حالات شان نشان از مادر و فرزندی دارد. این افراد از پشت سر دیده می شوند و تنها چیزی که ما از مادر می بینیم پشت پالتو و کلاه اش است. فرزند نیز همین لباس ها را به تن دارد با این تفاوت که هوشیاری خاصی در او هست که در مادر نیست. خلأ ای در این شکل وجود دارد، گویی حضور لازم و ضروری مادر به نحوی از بین رفته است. درست مقابل این دو نفر، یعنی در گوشه ی راست نزدیک به خط مرزی، یک شیء بزرگ و نورانی قرار دارد. روبروی آن زنی با لباس آبی و موهای بلند ایستاده که کنار پایش گروهی از بچه ها جمع شده و غرق بازی اند. این شیء بزرگ اتاق پرو مادر را به یادم می آورد اما حالا که دوباره نگاه می کنم این احتمال رنگ می بازد. وقتی که امروز این نقاشی را مرور می کنم، نور فرا زمینی همین شیء بزرگ و تنها، حضور غالب اثر است و به نظر می رسد که زن در درخشندگی آن غرق شده باشد. در مقابل فضای بزرگی که بچه ها در آن مشغول بازی اند، زن در آبی بی کران فرو رفته است. اما من هرگز مادر را در آسمان ها تصور نکرده بودم.
ترجمه ی صفحه ی 20 کتاب